61- پناه من! چراغ های راهنمایی و هدایتت راکه مارا باآنها دوره کرده ای به پله هایی تبدیل کن تاما ازآنها به سوی رحمت هایت که خودت به ما معرفی شان کرده ای وشناسانده ای برآییم وبالا بیاییم.
62- پناه من! چطوراست که سینه های مارا به صحبت دنیا شادمان می کنی؟ و چطوراست که کارهای ما را در چاه های دنیا به سامان می رسانی؟ وچطوراست که سرور وشادمانی ما در دنیا خلاصه می شود؟ وچطوراست که غرورما، به بازی وسرگرمی برماحکمرانی می کند؟وحال آن که قبرهای ما،مارا صدا می زنند وهشدار می دهند که وقتمان نزدیک است سربرسد.
63- پناه من! چرا ما در خانه ای به جست وخیز مشغولیم که گودال های بر زمین خوردن مان درآن کنده شده است، ورشته های فریبش به دست مرگ بریده شده، ومرگ در عین ناخوشایندی ما شربت تلخ خود را جرعه جرعه به کام مان فرو می ریزد؟ وحال آن که اگر لذت رفاه دنیوی گوش جان مان را کر نکرده بود واگر زینت چشمگیر ولی ناپایدار آن ما را گول نزده بود به همان گوش جان مان می شنیدیم که خود او می گوید:"خوشی دنیا پایدار نیست".
64- پناه من! لذا ما از فریب ونیرنگ دنیا به تو پناه می آوریم وبرای گذر از بلندی های آن از تو مدد می جوییم و می خواهیم به وسیله ی تو شاخه های میل به دنیا را از اعضا و جوارح خود هرس کنیم و لباس های شیفتگی وشیدایی را ازتن درآوریم واز دلها سنگینی نادانی شان را پاک نماییم.
65- پناه من!گردش روزگار چگونه است که هرکس را که درآن باشد از مصیبت ها در امان نگه می داری ؟وحال آن که بر هر خانه ای تیری از تیرهای مرگ برخورده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر