پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۹

حکایت تاجر زیاده خواه در گلستان سعدی

translate_element">حکایت تاجر زیاده خواه در گلستان سعدی
این حکایت راازگلستان سعدی بامقدمه-شرح وتعلیقات دکتر حسن احمدی گیوی گلچین کرده ام.:
بازرگانی رادیدم که صد وپنجاه شتربارداشت وچهل بنده خدمتکار.
شبی درجزیرهء کیش مرابه حجرهء خویش برد.
همه شب دیده برهم نبست از سخنان پریشان گفتن که:فلان انبازم(=شریکم)
به ترکستان(بخشی از چین بوده که امروز شامل جمهوری های ترکمنستان –ازبکستان –تاجیکستان –وقسمتی از چین)است وفلان بضاعت به هندوستان واین قبالهء فلان زمین است وفلان مال را فلان کس ضمین(=ضامن).
گاه گفتی:خاطر اسکندریه(=بندری در مصر)دارم که هوایی خوش است .باز گفتی:نه- که دریای مغرب(=مدیترانه) مشوش است.
سعدیا!سفری دیگرم در پیش است.اگرکرده شود بقیت عمر به گوشه ای بنشینم.گفتم:آن کدام سفراست؟گفت:
-گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم عظیم قیمتی داردوازآنجا کاسهء چینی به روم(=ترکیه)آورم ودیبا(=پارچهء ابریشمی)ی رومی به هند وفولاد هندی به حلب(در سوریه)وآبگینهء(شیشه – بلور)حلبی به یمن(=سرزمینی در جنوب عربستان) وبرد یمانی(=پارچهء کتانی راه راه بافت یمن) به پارس وازآن پس ترک تجارت کنم وبه دکانی بنشینم.

انصاف –ازاین ماخولیا(مالیخولیا –سخنان یاوه)چندان فروگفت که بیش طاقت گفتن اش نماند.گفت: ای سعدی!تو هم سخنی بگوی ازآن هاکه دیده ای وشنیده ای.گفتم:
آن شنیدستی که روزی تاجری
دربیابانی بیفتاد از ستور
گفت:چشم تنگ دنیادار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر